سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون سختى به نهایت رسد ، گشایش در رسد ، و چون حلقه‏هاى بلا سخت به هم آید ، آسایش در آید . [نهج البلاغه]
پایگاه بسیج شهید کتابدار
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» روز فراق را که نهد در شمار عمر ؟

چشم انتظاری...

 

بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار                                        

روز فراق را که نهد در شمار عمر ؟

ما حیات را بی حضور تو ، حیات نمی شمریم . 

ما تا وصول فصل ظهورت ، زندگی نمی کنیم . آنچه می کنیم،  تنها تمرین زندگی است .

این که نامش را نفس نهاده اند ، شخص منتظری است که دمی آرام نمی گیرد و قرار نمی پذیرد . دمی که تا دم مرگ از پا نمی نشیند و پیوسته و مدام از دهلیز تاریک خانه دل بر می خیزد  ودوان دوان خود را به پنجره انتظار و آستانه دیدار می رساند و دمی دیگر ، محزون و حسرتبار باز بر می گردد .

پس این نه تنفس که هر روز هر وله هزار باره انتظار است.

هر که از ما آب می نوشد و غذا می خورد تنها از این روست که تن را تا تلاقی گامهای ظهورت ، بی توشه نگذارد و استوار نگه دارد .

هر که از ما اگر روانه میدان جنگ می شود ، نمی رود که بجنگد ، می رود که تمرین رزم کند تا برای حضور در سپاه تو آبدیده شود .

هر که از ما اگر به زخم و جراحت ، تن می سپارد ،تلاش می کند که درد کشیده تو باشد و هر که از ما اگربه استقبال شهادت می رود ، جان می دهد که برای حضور در رکاب تو کار کشته شود .

پس ، این زندگی نیست که ما می کنیم ، حیات عاریتی است .

ما اگر تاکنون در این دیار دوام آورده ایم و در این خانه سکنی گزیده ایم از این روست که مستأجر یاد تو بوده ایم .

وقتی که تنها همین نسیم نام تو حیات آفرین است و تنها همین پناهگاه یاد تو آرام بخش ، ظهورت با هستی چه خواهد کرد و حضورت چه آرامشی در جان جهان خواهد ریخت ؟

بیا که هستی ، حیات بیابد و جهان ، قرار و آرام بگیرد .

 

                                                                                                                          

                                                 سید مهدی شجاعی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظرقائم ( سه شنبه 85/10/12 :: ساعت 7:20 عصر )
»» می آییم

 

 

 سالهای نه چندان دور همین نزدیکی ها،مردانی در همسایگی ما زندگی می کردند،که زندگی برای شان جدی ترین بازیچه بود.زندگی کردند، چون هیچ وقت اسیر وذلیل زندگی نشدند.زندگی می کردند،چون معنای زندگی را فهمیدند.

 آنها آمدند تا زندگی کردن را به ما یاد دهند وما یاد نگرفتیم.


 چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فریاد زدند،که جور دیگر هم می شود زندگی کرد.آنها رفتند وما ماندیم.رفتن آنها به رفتن یک ستاره ی دنباله دار می ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگی ها،انگار که آن ها مانده اند و ما می رویم.


امروز سربرداشته ایم و چشم دوخته ایم به دنباله ی آن ستاره، تامسیرش را گم نکنیم.


 شاید روزی کسی از ما خواست به آنها بپیوندیم......

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظرقائم ( پنج شنبه 85/9/30 :: ساعت 6:32 عصر )
<      1   2   3   4      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

رمضان تمام شد استاد ما می گفت...
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 11
>> بازدید دیروز: 4
>> مجموع بازدیدها: 69488
» درباره من

پایگاه بسیج شهید کتابدار

» آرشیو مطالب
گذشته ها چه نوشتیم
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
راهیان نور

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان







» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب